به مفهوم واژهها و کلمات دقت کنیم!
باید به دیگران «احترام» گذاشت اما این یک وظیفهی تعریف شده نیست و تعهدی برای کسی ایجاد نمیکند چون یک پدیدهی جامعهشناسی و عملی کنش و واکنشگرای اجتماعی است. کسانی هستند که «لایق» این دست کلمات و واژهها نیستند. یافتن و تشخیص این موجودات به ظاهر آدم کار سختی نیست. رفتار، کردار و گفتارشان به وضوح بیانگر جایگاه اجتماعی آنهاست.
با خود فکر میکردم که اگر نباشی، چه میشود؟
اصلاً مگر چیزی میشود؟
تو نیستی و من هر روز یک فنجان میگذارم.
یا مثلاً خوابهایم را بر روی بالش میگذارم! مگر نبودِ بازوی چپت مهم است؟
اگر نباشی لباسهای زیباتر میپوشم. حتی ممکن است به برف بازی هم بروم.
اصلاً شالگردنم را در خانه میگذارم و با موهای که خیس است در خیابان قدم میزنم و در دنیای خیالیم غرق میشوم.
میبینی؟
اگر نباشی نه فنجانها ناراحتند و نه شالگردن آبی! موهایم هم که همیشه خیس است! تو نباشی چیزی در من گم نمیشود. به جز.
به جز خندههایم.
به جز دنیایم.
به جز خودم.
چقدر دلم میخواست سربهسرت بگذارم، همان موقعها که در یک ردیف مینشستیم و سکوت تو همنشین پرحرفیهای من میشد. یا وقتی که روبروی هم ایستادیم و هر دو میدانستیم چه داریم بر سر هم میآوریم.
هر چقدر هم این کلمهها بخواهند، باز نمیتوانند جز به سمت عاشقانگی سرازیر شوند.
انگار خیلی وقت است که فقط بلد شدهاند از عشق ببافند، مثل تو که زل میزنی به کلماتی که قرار است نگاهم دنبالشان کند.
عجیب مقاومتی میکنی در برابر هر ناخودی. هر بیخودی. و من عجیب این «خود» را دوست دارم.
من تمام وجوه و گوشهوکنار این شخصیت را دوست دارم. تمام ریزهکاریهای زندگیت را که هنرمندانه چیده بودیشان، بیآنکه فکرش را کرده باشی روزی دلخوشی و دلخواه من بشوند!
نامهای را جاگذاشتم لای برفها تا بیابیش. نمیدانی چندبار قلبم تا مرز ایستادن رفت و برگشت تا پاکت را باز کردی و خواندی: سلام. قماربازی عاشق، که باخت.
با خود فکر میکردم که اگر نباشی، چه میشود؟
اصلاً مگر چیزی میشود؟
تو نیستی و من هر روز یک فنجان میگذارم.
یا مثلاً خوابهایم را بر روی بالش میگذارم! مگر نبودِ بازوی چپت مهم است؟
اگر نباشی لباسهای زیباتر میپوشم. حتی ممکن است به برف بازی هم بروم.
اصلاً شالگردنم را در خانه میگذارم و با موهایی که خیس است در خیابان قدم میزنم و در دنیای خیالیم غرق میشوم.
میبینی؟
اگر نباشی نه فنجانها ناراحتند و نه شالگردن آبی! موهایم هم که همیشه خیس است! تو نباشی چیزی در من گم نمیشود. به جز.
به جز خندههایم.
به جز دنیایم.
به جز خودم.
اگرچه گفته بودی پای عشقت تا ابد مردی
ولی روزی که رفتی خواندم از چشمت که دلسردی
به طرزی عجیبی عاشق زیباییت بودم
به جای عشقبازی، دائم بازی درآوردی
ارس میخواست در آغوش دریای تو بنشیند
ولی با سدّ قهرت نقشهاش را برملا کردی
شدم مجموعهدار دردهای رایج دنیا
شدی بر عکس من، میراثدار درد بیدردی
مرا با خاک یکسان کردی، ای دشمن هم خون
تو را با خاک یکسان می کنم، روزی که برگردی
«امید صباغنو» با اندکی تغییر
خیلی وقتها نحوهی رفتار و گفتار و کردار برخی، دقیقاْ به گونهای است که گمان میکنم با یک انسان روبرو نیستم اگر چه در ظواهر امر، تصویر یک موجودی به نام انسان را در برابر دیدگانم مشاهده میکنم که روی دو پا ایستاده است!
از هر قشر و نسبتی هم پیدا میشوند، بدون استثنا.
همیشه این طور نیست که ما میشنویم؛ "کودک درون کسی گاهی بیدار میشود" و ممکن است کودکی کند! این موضوع از ویژگیهای یک انسان متمدن و با شعور است.
خیلی وقتها نحوهی رفتار و گفتار و کردار برخیها که در گروه فوالذکر جایی ندارند، دقیقاً به گونهای است که نگارنده گمان میکند با یک انسان روبرو نیست اگر چه در ظواهر امر، تصویر موجودی به نام انسان را در برابر دیدگانش مشاهده میکند که از قضا روی دو پا ایستاده است! این دسته جانوران درنده به جای آن کودک درون، یک قلاده «سگ هار» درون دارند که از اعماق وجودشان برمیآید و مدام همراه آنهاست.
کارتون بالا نماد روشنی از آن چه بیان شد، میباشد.
از هر قشر و نسبتی هم پیدا میشوند، بدون استثنا.
همیشه این طور نیست که ما میشنویم؛ "کودک درون کسی گاهی بیدار میشود" و ممکن است کودکی کند! این موضوع از ویژگیهای یک انسان متمدن و با شعور است.
خیلی وقتها نحوهی رفتار و گفتار و کردار برخیها که در گروه فوالذکر جایی ندارند، دقیقاً به گونهای است که نگارنده گمان میکند با یک انسان روبرو نیست اگر چه در ظواهر امر، تصویر موجودی به نام انسان را در برابر دیدگانش مشاهده میکند که از قضا روی دو پا ایستاده است! این دسته جانوران درنده به جای آن کودک درون، یک قلاده «سگ هار» درون دارند که از اعماق وجودشان برمیآید و مدام همراه آنهاست.
کاریکاتور بالا نماد روشنی از آن چه بیان شد، میباشد.
از هر قشر و نسبتی هم پیدا میشوند، بدون استثنا.
آدم باید خیلی ذلیل باشد که افسوس سال بخصوصی از عمرش را بخورد!
رفیق! ماها میتوانیم با رضایت خاطر پیر شویم!
مگر دیروز چه آش دهن سوزی بود؟ یا مثلاً پارسال.؟
عقیدهات غیر از این است؟
افسوس چه را بخوریم؟ جوانی؟
ما هرگز جوان نبودیم.
درباره این سایت